، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

كلاس بارداري

هفته چهارم كلاس بارداري قرار بود با باباهاي نيني بريم كلاس ... شب قبلش خونه ماماني خودم موندم و قرار شد من ازونجا برم بيمارستان باباييم از خونه بياد سر ساعت ٩ من اونجا بودم و بابايي ساعت ١٠:٣٠ رسيد.... تا بابايي بياد يه ابميوه بزرگ پالپدار منو تو مسير دسشويي سرگرم كرد... دونفر قبل ما هنوز كلاسشون تموم نشده بود دم كلاس كلي تو سرو كله هم زديم تا اونا اومدن و ما رفتيم تو بعد كلي صحبت و دوره جلسه هاي قبل فيلم زايمان واسمون گذاشتن من و باباييي كلي بادقت نگا كرديم و به اموزشا توجه كرديم كه يادمون نره ايشالا البته من بعد هر زايمان كه نيني رو ميدادن به ماماناشون هي اشكم ميومد وايييي دست خودم نبود دلم يجوري ميشد كه خانومه گف اگه روز زايمانم گريه ...
19 شهريور 1392

تولد مامانی و کادوهای خدا

از دست و زبان که برآید            کز عهده شکرش بدر آید   اینکه روز تولدت برای عزیزات مهمه خیلییییی خوبه اینکه همه میخوان خوشحالت کنن خیلی ارزش داره اینکه ، عشقت همه زحمتاش واسه تو باشه... وقتی توقع نداری ،بازم همه چی رو بی دریغ واست صرف میکنه حتی نمیتونی جمله ای بگی که حستو  بیان کنه... وقتی یه زندگی تو دلته... فقط و فقط و فقط میتونم بگم خدایا ممنونم خدایا شکرت خدایا واسه همه اینا که بهترین و قشنگترین کادوهای دنیا هستن  ممنونم    میگن وقتی میخوای شمع های کیک فوت کنی آرزوت براورده  میشه تو میدونی واسشون چی خواستم     &n...
14 شهريور 1392

هفته سی ام بارداری

در هفته سی ام بارداری شما ممکن است این روزها کمی خسته باشید، خصوصا اگر به مشکلات خواب یا بدخوابی هم دچار شوید. همچنین ممکن است نتوانید درست راه بروید... جای جنین کم کم در شکم تنگ می شود. طول جنین 38 سانتی متر و وزن آن 1800 گرم است. جنین: در این هفته جنین سی هفته ای است. بدن جنین دیگر مانند گذشته به سرعت رشد نمی کند، اما مغزها هنوز به رشد سریع خود ادامه می دهند. وقتی که چین خوردگی های جدیدی در سطح مغز به وجود می آید، اندازه ی جمجمه و دور سر افزایش می یابد. تعداد رابطهای (سیناپس) عصبی به تعداد بسیار زیادی افزایش می یابد. موها درشتتر می شوند و ناخنهای دست و پا حالا آماده است. موهای جنینی حالا در قسمت کمی از بدن جنین وجود دارد. ...
9 شهريور 1392

شهمیرزاد

امروز کلی حوصلمون سر رفته بود ، منم دیگه داشتم دیوونه  میشدم تصمیم گرفتیم همین دورو برا یه جایی بریم یه   حال و هوایی عوض کنیم به هرجا فک کردیم کلی واسم تکراری بود...و اصن نمیخواستم من به بابابیی گفتم بیا بریم شهمیرززاد ما که تا حالا اونجارو ندیدیم...بابایی چون نگران راه بود گفت: نههههه مامانی هوا گرمه و راه دوراه و نو خسه میشی اولش فک کردم اره خیلی راهه اول باید بریم سمنان بعد بریم شهمیرزاد کلی راه فقط تا سمنانه اما واقعا وسوسه شده بودم  سایت یه مهمانپدیر تو شهمیرزاد دیدم که اسمش خانه گل شهمیرزاده خیلی خوشگله ظاهرا یه خونه قدیمی که تبدیل به مهمانپذیر شده بدم نمیومد دو روز اونجا استراحت کنیم دیگه دلو زدیم به در...
3 مرداد 1392

غربالگری دوم

امروز قرار بود برای ازمایش خون برم که فهمیدم باید اول سونو میرفتم بعد با سونو میرفتم آزمایش خون که دیگه دیر بود...   اول رفتم ازمایشگاه که بجای اینکه برم آزمایشگاه نیلوفر کنار بیمارستان دی چون کلا استرس داشتم وقتی از جلو آزمایشگاه نیلو بالای پارک ساعی رد شدم پریدم تو آزمایشگاه و آزمایش دادم ... بعدشم بدو بدو از ترس اینکه دیر برسم به سونو گرافی و نوبتم بگذره رفتم توانیر ...اخه دکتر فرزانه تا یه ماه دیگه وقت نمیده از ماه پیش وقت امروزمو رزرو کرده بودم... که خوشبختانه نیم ساعتم زودتر رسیدم و کلیی شولوغ بود ... یه ربع بد مامی جون و خاله کوچولو اومد با یه دسته گل خیلی خوشگل که باعث افزایش حس کنجکاوی بقیه شده بود باباییتم که هی زنگ ...
25 خرداد 1392

وزغ شدگی

چند روز بود حالم خیلی بد بود اونم واسه یه عفونتساده که دکترم تشخیص پارگی کیسه آب داده بود ومن تا بابایی بیاد کلی گریه کرده بودم ... وقتی بابایی اومد کلی سعی کردم به رو خودم نیارم ولیاونقد بغض کرده بودم که تا بابایی خوابید دوباره هق هق من شروع شد ، دیگه بابایی طاقت نیاورد و به دکترمزنگ زد و ظاهرا همه اون حرفارو دوباره شنید ... آخه من نمیفهمم یعنی با علایمی که من داشتم یه فوقتخصص نمیتونست حتی احتمال عفونت بده؟ که حتی بهش گفتم چند ساعت پیش از بس استرس داشتم رفتم یهدکتر سر کوچه و واسم آزمایش عفونت نوشته ... ولی دکترم گفت نه اصلا ربطی نداره....دیگه داشتم سکتهمیکردم  خدا واسه هیچکی نیاره اون لحظه فقط ب...
7 خرداد 1392

قهرمان من و ني ني

سلام ماماني! امروز از اون روزا بود كه كاملا داغون بودم وهيچي تو معده ام نميموند.يه روزايي اونقد حالم بد ميشه كه از شدت استيصال گريه ميكنم ... همش منتظر بودم باباييت بياد و ارومم كنه اخه وقتايي كه باباجونت پيشمه حالم بهتر ميشه... ني ني جون چند روزه دنبال قرص پرياتال ميگرديم كلا ناياب شده و هيچ داروخونه اي نداره...اما بالاخره بابايي واسمون پيدا كرد، ببين  چقد بابايي قويه... وچقد مهربونه منكه عاشقشم توام وقتي بياي عاشقش ميشي اين روزا كه من حالم بده همش كمكم ميكنه تا زودتر خوبشم وقتي خسته مياد  خونه بازم واسه ما هركاري بتونه ميكنه خواستم بدوني چه باباي قهرماني داري وچقد دوست داره  ...
31 ارديبهشت 1392