، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

دومین سفر نی نی

عزیز مامان امروز از سفر 4روزمون برگشتیم این دومین بار بود که تو سفر همرامون بودی اولین بار 28 روزت بود و اینبار 76روزه ...                                 شما و جانان کوچولو کلی نی نی های خوبی بودینن  شما که همش تو کریرت خواب بودی و اجازه میدادی من و بابایی به جشن و پایکوبیو بازی بپردازیمم همه کلی دوست داشتن و دارن کاش اینبار که بریم دریا هوا گرم باشه باهم بریم اب بازیی جوجه من ...
14 دی 1392

سیسمونی (سری 2)

این ادیت کردن وسایل شمام خیلی وقت گیرهههه که هنوز بعد 2ماه تنبلیم میشه،اولش پشیمون شدم ولی دیدم با این اوضاعی که هی وسایلت شسته میشه چیزی سالم نمیمونه که واست یادگاری نگه دارم....حالا هرموقع وقت کنم کم کم میزارمشون   ...
7 دی 1392

شب یلدا

ای حافظِ شیرازی تو محرم هر رازی بر ما نظر اندازی قسم به قرآن مجیدی كه در سینه داری...»  یلدا امسال همه چی خوشگل تر بود حتی انگار همه چی خوشمزه تر بود مخصوصا هندونه امسال ... جاتون خالی چه هندونه ای خوردیم... کی من؟ من اصن نمیخوام هندونه باشممممم ...
2 دی 1392

ختنه

دیروز یه روز سخت بود عزیزم هفته پیش وقت گرفته بودم واسه ویزیت ...  دیروز ساعت 11 باید کلینیک میبودیم .اما دکتر  11.30اومد،برعکس همیشه که بیرون از خونه میخوابیدی و آروم بودی ...دیروزززز بیدارو سرحاللل بودی و همش میخواستی وول بخورییی پسرم تازه تو هیچ وقت بیرون از خونه پی پی نمیکردی کهههه من کنار یه خانوم مسن تو سالن انتظار نشسته بودم که یهو یه عالمه سرصدا کردی گفتم با خودم خب چیز مهمی نیس فقط سرصداس و خبری از پی پی نیس... اما دقایق بعد شروع کردییییی... اصن یه وضعی هول شدم که نگوووو همش فک میکردم الان نوبتمون میشه و تو پوشک تو چه خبرااااا که نیسس خداروشکر دستشویی تمیز و خالی بود من شستمت و تو اتاق کنترل پایش که خالی بود عوضت ک...
24 آذر 1392

سیسمونی1

بافتنی های طاها که سه تارو مامانی و اون سوییشرت سبزو الی جون زحمت کشیده دستشون درد نکنه منو طاها خیلی دوستون داریم.           ...
7 آذر 1392

تولد غیر منتظره

سلام بالاخره بعد از 32 روز تونستم انلاین شم پنج شنبه ساعت 6 صبح یه حس عجیب از خواب بیدارم کرد چند دقیقه تو تخت به ساعت نگاه کردم ساعت دقیقا 6 بود یه صدای خفیف و جاری شدن آب مطمین بودم اینبار واقعا کیسه آبم پاره شده ... تو چند دقیقه کلی فکر تو ذهنم اومد ... هنوز زود بود و خیلیم زود بود تازه امروز 36 هفته تموم شده بود سعی میکردم به خودم دلداری بدم  میدونستم که الان بچه کامله ولی 36 هفته مشکلات خودشم داشت به خودم انرزی مثبت میدادم به بابای نی نی نگا کردم خواب بود خیلی اروم بیدارش کردم که هول نشه اما مثه جن از جاش بلند شد و منو نگا میکرد...طفلکی ساکم که آماده بود دوربینمم برداشتم 15دقیقه بعد بیمارستان بودیم و به هیچ ترافیک...
30 آبان 1392