، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

وزغ شدگی

1392/3/7 11:58
نویسنده : آزي
130 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز بود حالم خیلی بد بود اونم واسه یه عفونتساده که دکترم تشخیص پارگی کیسه آب داده بود ومن تا

بابایی بیاد کلی گریه کرده بودم ...

وقتی بابایی اومد کلی سعی کردم به رو خودم نیارم ولیاونقد بغض کرده بودم که تا بابایی خوابید دوباره هق

هق من شروع شد ، دیگه بابایی طاقت نیاورد و به دکترمزنگ زد و ظاهرا همه اون حرفارو دوباره شنید...

آخه من نمیفهمم یعنی با علایمی که من داشتم یه فوقتخصص نمیتونست حتی احتمال عفونت بده؟ که حتی

بهش گفتم چند ساعت پیش از بس استرس داشتم رفتم یهدکتر سر کوچه و واسم آزمایش عفونت نوشته ...

ولی دکترم گفت نه اصلا ربطی نداره....دیگه داشتم سکتهمیکردم  خدا واسه هیچکی نیاره اون لحظه فقط به

نینیت فک میکنی...

بابایی سریع منو پیش یه دکتر دیگه برد که تو مطبشسونوگرافی هم داشته باشه، اینقد گریه کرده بودم که شبیه وزغ شده بودم

دکتر وقتی منو دید خیلی با حوصله بهم گوش کرد و همونموقع گفت نه پارگی چیه بابا و بعد یه معاینه ساده کرد و گفت  نگران نباش دیدیگفتم عفونته... و بعدشم سونو گرافی کردد تا نی نی رو ببینم و آروم بشم...

خدا خیرش بده

واییی از نی نی چی بگم که کلی ورجه وورجه میکرد یه لحظه آروم نبود ، دکتر گفت کسی جنسیتشو گفته؟ ما گفتیم نهههه آخه بعد غربالگریدیگه سونو نرفتیم

بعدش دکتررر هرچی تلاش کرد نی نی نذاشت ببینیمش ...ای ی  پدر سوخته

بابایی با کلی ذوق نگات میکرد و چشاش برق میزد

منم همش خداروشکر میکردم نمیدونی چه حس عجیبیهه اینکهیه فینگیلی از همه چی واست مهم تر باشه

خدا جون دوست دارم و شکرت میکنم و دعا میکنم همه نینیا و ماماناششون سالم باشن

و دعا میکنم دکترای مهربون و خوب که اینقد با حوصلههستن همیشه سالم و موفق باشن

و کاش دکتر خودم حداقل یه زنگ میزد ببینه من هنوز زندهام یا نه ... یه بار دیگه ام کلی بهم استرس داده بود

کلا خیلی بهم استرس میده و من ازش راضی نیستم

نمیدونم چرا بابایی اصرار داره اون بهتره  خدابخیر بگذرونه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)