، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

ختنه

1392/9/24 20:55
نویسنده : آزي
228 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یه روز سخت بود

عزیزم هفته پیش وقت گرفته بودم واسه ویزیت ...  دیروز ساعت 11 باید کلینیک میبودیم .اما دکتر  11.30اومد،برعکس همیشه که بیرون از خونه میخوابیدی و آروم بودی ...دیروزززز بیدارو سرحاللل بودی و همش میخواستی وول بخورییی پسرم تازه تو هیچ وقت بیرون از خونه پی پی نمیکردی کهههه من کنار یه خانوم مسن تو سالن انتظار نشسته بودم که یهو یه عالمه سرصدا کردی گفتم با خودم خب چیز مهمی نیس فقط سرصداس و خبری از پی پی نیس...

اما دقایق بعد شروع کردییییی...

اصن یه وضعی هول شدم که نگوووو همش فک میکردم الان نوبتمون میشه و تو پوشک تو چه خبرااااا که نیسس

خداروشکر دستشویی تمیز و خالی بود من شستمت و تو اتاق کنترل پایش که خالی بود عوضت کردم .

 ساعتای 12 نوبتمون شد دکتر ویزیتت کرد و یه نسخه داد دستم که بگیرم و گفت 10 قطره استاممینوفن بهت بدم و  یه بعد ببرمت اتاق جراحی....

توقع نداشتمم همون موقه ختنه بشی ... رفتن داروخانه و کارای پذیرش و آروم نگهداشتنت تنهایی خیلی سخت بود اما چیزی که سخت تر بود

تنهایی تحمل کردن گریهات بود نی نی هایی که تو اتاق داشتن ختنه میشدن خیلی جیغ میزدن و ماماناشون عین ابر بهار اشک میریختن...

قطره رو بهت دادم و یه ربع بدش دکتر گفت ببرمت اتاق جراحی، گذاشتمت رو تخت .میخواستم بمونم پیشت اما دکتر نذاشت

الهی بمیرم داشتی میخندیدی و صدا درمیاوردی...

رفتم بیرون اما نتونستم بشینم درو بستم و پشت در خششکم زد اولین صدای گریه ات فکنم واسه تزریق بی حسی بود

اما بعدشششش خیلی صدای گریه ات وحشتناک بود ...دکتر اومد بیرون گفت بیا تو کبود شده بودی و اشک از چشای کوچولوت میومد ...باید تا نیم ساعت منتظر میموندم که دکتر چکت کنه و بعد بریم خونه

تا اون موقع یه ریز گریه کردی و اصلا آروم نشدی کلی به خودم بدو بیرا میگفتم که چرا زودتر ختنه نکردیمت اما دکترت بخوارت آلرژیت اجازه نمیداد تازه دیروزم بدون اینکه با دکترت مشورت کنم بردمت همش فک میکردم هرچی بگذره سخت تر میشه...

امیدوارم کار درستی کرده کرده باشم

تا شب که بابایی بیاد تو بغلم بودی و شیر خوردی تا میزاشتمت تو تختت بیدار میشدی و جیغ میزدی...

خیلی روز سختی بود خداروشکر امروز آرومتر بودی و من جرات کردم برات پماد بزنم...

الان مثه یه بچه خرگوش ملوس خوابیدی

دوست دارم خیلی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مائده
24 آذر 92 21:27
مبارکت باش اق پسملیییییییییییییییییییی
مامی یلدا و سروش
24 آذر 92 21:56
تبریک میگم بابت دوماد شدن گل پسرتون. انشاالله که درد زیادی براش نداشته باشه و زودی اروم شه
آزي
پاسخ
مرسی خاله جون
مریم مامان محمد مانی
25 آذر 92 0:44
ای ول عجب شیر زنی هستی تو....................... بابا ریلکس................ تنهایی بچه رو بردی ختنـــــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو میگی با شوهری و مامانم رفتم و تا خیالم راحت نشد پیش مامانم موندم......................... یعنی الان احساس می کنم از موشم کمترم
آزي
پاسخ
یعنیییی من همچین مامانیم جو قدرت گرفته بود منو فک میکردم الان قهرمانم
سحر
30 آذر 92 14:41
خیلی مبارک باشه، واقعا چقدر شیرزنی!
آزي
پاسخ
مرسی سحر جان