، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

غربالگری دوم

1392/3/25 13:25
نویسنده : آزي
757 بازدید
اشتراک گذاری

امروز قرار بود برای ازمایش خون برم که فهمیدم باید اول سونو میرفتم بعد با سونو میرفتم آزمایش خون که دیگه دیر بود...

 

اول رفتم ازمایشگاه که بجای اینکه برم آزمایشگاه نیلوفر کنار بیمارستان دی چون کلا استرس داشتم وقتی از جلو آزمایشگاه نیلو بالای پارک ساعی رد شدم پریدم تو آزمایشگاه و آزمایش دادم ...

بعدشم بدو بدو از ترس اینکه دیر برسم به سونو گرافی و نوبتم بگذره رفتم توانیر ...اخه دکتر فرزانه تا یه ماه دیگه وقت نمیده از ماه پیش وقت امروزمو رزرو کرده بودم...

که خوشبختانه نیم ساعتم زودتر رسیدم و کلیی شولوغ بود ... یه ربع بد مامی جون و خاله کوچولو اومد با یه دسته گل خیلی خوشگل که باعث افزایش حس کنجکاوی بقیه شده بود

باباییتم که هی زنگ میزد آدرس میپرسید از بس هیجان زده بود و استرس داشت هی گم میشد... اگه بدونی

چقد همه هیجان زده بودن هی بابایی میگفت من نمیدونم کجا بیام وای هنوز که نوبتت نشدههه

و بالاخره بابایی رسید...

دیگه همه کلا میخواستن بدونن مگه چه خبره اینهمه آدم دوروبر منن

سونوو غربالگری دوبعدی بود و سی دی هم نمیدادن واسه همین ما گفتیم سه بعدی با سی دی میخوایم ...

نی نی جونم داشتم سکته میکردم از دلشوره تهوع گرفته بودم هی دستام یخ میکرد میخواستم سالم باشییی حالت خوب خوب باشه

میدونم که باباییم کلی هیجان داشت و هی برو خودس نمیاورد مامی جون که نگو کلا همیشه قیافش تابلو میشه وقتی استرس داره

تا نوبت من شد واییییی با ترس لرز به منشی گفتم من میتونم همراهامو بیارم؟گفت چندتایین مگه؟

گفتم سه نفر....داشت سکته میکرد

کسایی که دکتر فرزانه و منشیشو میشناسن میدونن حرف من یعنیییی چییی

گفت باشه یه نفر بره تو بعدش اون یکی

مامان جون و خاله که باهم اومدن دکتر فرزانه به رو خودش نیاورد  خیلی جدی بود اصن اعصاب نداشت بگهه په خبرههه آخه

بعد مامی جون رفت باباییت اومد ...باباییت تا اومد اینقد صحبت کرد که دکتر شاکی شد :)))))

بعد بابابییت مامی جونم بزور اورد تو یعنی خیلی دیگههه داشتم خجالت میکشیدم اینهمه آدم تو یه وجب جا اونم اونجا دیگه دکتر فرزانه لب به سخن گشودن و گفتن سینماس بگین همه تشریف بیارن :)))))

بابایی که اصن اهمیتی نمیداد عین پسر کوچولوها شیطونی میکرد منو قلقلک میداد

وقتی سونو دوبعدی بود و دکتر اندازه گیریا رو انجام میداد همه چی آرومتر بود سونو که سه بعدی شد قیافه همه دیدنی بوددد

من که از مانیتور خودم میدم هراز گاهی بقیه رو نگا میکردم و چشای همه برق میزددددد

خیلیی دیدنی بود نی نی جونم همه هی قربون صدقت میرفتن...

بعدش که دکتر کارش تموم شد صحبت کرد و گفت خداروو شکر تو همه چیت خوبه ... و مششکلی نیس و تو پسری پدرسوخته...

دیگه لشگر ما به سمت خونه حرکت کرد و رفیم دنبال الی جون و رفتیم دربنددد و سلامتیتو کنار کسایی که خخیلی  دوست دارن جشن گرفتیم.

دعا میکنم همه نی نی ها و مامانا سالم باشن

خدایا نی نی مارم سالم و سلامت نگه دار

 

آمین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)